این روزها شهر پر است از یاد تو!
عطر تو تا کجاها که نمی‌رود.
دل آسمان که برایت تنگ می‌شود، بغضش می‌گیرد و بی‌هیچ بهانه‌ای های‌های می‌بارد.
اینجا، روی زمین. تمام کوه‌ها و دره‌ها، سنگ‌ها و صخره‌ها، گل‌ها و سبزه‌ها، درختان کوچک و بزرگ، خشکی‌ها و دریا‌ها، حتی تمام پرنده‌ها و چرنده‌ها. از اشک‌های پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور می‌شوند و یاد تو می‌افتند.
اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضی‌اند؛ همیشه غم دارند و احساس می‌کنند از این‌همه. کم دارند!
انسان، این موجود ناشناختهٔ ناسپاس! که نسیان و فراموشی با ذات و طبعش ممزوج شده است.
وقت نمی‌کند یاد تو بیفتد،
وقت نمی‌کند لبخند بزند،
وقت ندارد لذت ببرد،
وقت ندارد عاشق شود و بماند،
وقت ندارد و وقت دارد؛ برای آن چیزهایی که باید داشته باشد و برای آن چیزهایی که نباید!
من اما دوست دارم مثل کوه‌ها باشم، مثل صخره‌ها، مثل گل‌ها و سبزه‌ها، مثل تمام پرنده‌ها. من دوست دارم حالم مثل اینها خوب باشد! مثل اینها از یاد تو مست و کیفور شوم. به هر بهانهٔ ممکن.
برف که می‌بارد و دانه‌دانه روی زمین می‌نشیند، باد که می‌وزد و لای سبزه‌ها و شاخه‌های درختان می‌دود، روشنای خورشید که صورتم را گرم می‌کند، صدای پای موج‌های دریا که تا ساحل قدم می‌زنند، ابرهای سفید که مثل پنبه‌های درشت و صاف از آسمان آبی می‌گذرند، و آسمانی که پر می‌شود از دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی. می‌بارد!
همه جا؛ هر اتفاقی، هر دیدنی و شنیدنی و بوییدنی مرا یاد تو می‌اندازد و به‌وجد می‌آورد!
خدایا! من به هر بهانه‌ای به دنبال یاد توام؛ حتی اگر در غیب و ندیدنی باشد!
من پرم از نقص و کم‌و‌کاست‌ها؛ اما دل‌تنگم! و ایمان دارم به این که دل‌تنگی نجاتم خواهد داد.
که بعد از نجات یافتن، قلبم در آغوش تو آرام خواهد گرفت. و چه لحظهٔ شیرینی خواهد بود لحظهٔ دیدارت!
الحمدلله رب العالمین.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها