زیر اجاق دنیا همیشه روشن است. کم و زیاد بودن قوت شعلههایش هم به تو -که
چقدر کار و تلاش میکنی- بستگی دارد. ثمره تلاش و کوشش تو همانند محتویات
داخل ظرف روی اجاق است و تلاش و جدیت تو همانند قوت و ضعف شعلههای اجاق!
برای
اینکه مظروف ظرفت ته گرفته از بین نرود، یا خام پخت نماند. شعله جدیت و
همتت را در نسبت با کاری که انجام میدهی تنظیم کن! کارها نه به آن اندازه
بیاهمیت هستند که دست به انجام دادنشان نزنی، نه آنقدر پرارزش و حیاتی که
غیر از انجام دادن آنها، به کار دیگری نپردازی! و صد البته که استثنائاتی
هم هست.
خوبِ من!
اینجا برای همه غذاها ایراد میگیرند، اما این
دلیل منطقی نیست که تو برای هر ایرادی، دست از پختن بکشی و شعله را کم یا
خدای نکرده خاموش کنی. مهم نیست عرق پیشانیات معلوم باشد یا با دستمال
در جیبت هر لحظه خشکش کنی. مهم، علت عرق پیشانیات است. مهم این است که
تو میخواهی! و بنا به وظیفهات، تمام همت و تلاشت را برای نتیجه رساندنش
به کار میبندی.
در نهایت، این خداوند است که اگر بخواهد یک را صد، و صد را هزار برابر میکند.!
این روزها شهر پر است از یاد تو!
عطر تو تا کجاها که نمیرود.
دل آسمان که برایت تنگ میشود، بغضش میگیرد و بیهیچ بهانهای هایهای میبارد.
اینجا،
روی زمین. تمام کوهها و درهها، سنگها و صخرهها، گلها و سبزهها،
درختان کوچک و بزرگ، خشکیها و دریاها، حتی تمام پرندهها و چرندهها.
از اشکهای پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور میشوند و یاد تو
میافتند.
اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضیاند؛ همیشه غم دارند و احساس میکنند از اینهمه. کم دارند!
انسان، این موجود ناشناختهٔ ناسپاس! که نسیان و فراموشی با ذات و طبعش ممزوج شده است.
وقت نمیکند یاد تو بیفتد،
وقت نمیکند لبخند بزند،
وقت ندارد لذت ببرد،
وقت ندارد عاشق شود و بماند،
وقت ندارد و وقت دارد؛ برای آن چیزهایی که باید داشته باشد و برای آن چیزهایی که نباید!
من
اما دوست دارم مثل کوهها باشم، مثل صخرهها، مثل گلها و سبزهها، مثل
تمام پرندهها. من دوست دارم حالم مثل اینها خوب باشد! مثل اینها از یاد
تو مست و کیفور شوم. به هر بهانهٔ ممکن.
برف که میبارد و دانهدانه روی
زمین مینشیند، باد که میوزد و لای سبزهها و شاخههای درختان میدود،
روشنای خورشید که صورتم را گرم میکند، صدای پای موجهای دریا که تا ساحل
قدم میزنند، ابرهای سفید که مثل پنبههای درشت و صاف از آسمان آبی
میگذرند، و آسمانی که پر میشود از دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی. میبارد!
همه جا؛ هر اتفاقی، هر دیدنی و شنیدنی و بوییدنی مرا یاد تو میاندازد و بهوجد میآورد!
خدایا! من به هر بهانهای به دنبال یاد توام؛ حتی اگر در غیب و ندیدنی باشد!
من پرم از نقص و کموکاستها؛ اما دلتنگم! و ایمان دارم به این که دلتنگی نجاتم خواهد داد.
که بعد از نجات یافتن، قلبم در آغوش تو آرام خواهد گرفت. و چه لحظهٔ شیرینی خواهد بود لحظهٔ دیدارت!
الحمدلله رب العالمین.
زیر اجاق دنیا همیشه روشن است. کم و زیاد بودن قوت شعلههایش هم به تو -که
چقدر کار و تلاش میکنی- بستگی دارد. ثمره تلاش و کوشش تو همانند محتویات
داخل ظرف روی اجاق است و تلاش و جدیت تو همانند قوت و ضعف شعلههای اجاق!
برای
اینکه مظروف ظرفت ته گرفته از بین نرود، یا خام پخت نماند. شعله جدیت و
همتت را در نسبت با کاری که انجام میدهی تنظیم کن! کارها نه به آن اندازه
بیاهمیت هستند که دست به انجام دادنشان نزنی، نه آنقدر پرارزش و حیاتی که
غیر از انجام دادن آنها، به کار دیگری نپردازی! و صد البته که استثنائاتی
هم هست.
خوبِ من!
اینجا برای همه غذاها ایراد میگیرند، اما این
دلیل منطقی نیست که تو برای هر ایرادی، دست از پختن بکشی و شعله را کم یا
خدای نکرده خاموش کنی. مهم نیست عرق پیشانیات معلوم باشد یا با دستمال
در جیبت هر لحظه خشکش کنی. مهم، علت عرق پیشانیات است. مهم این است که
تو میخواهی! و بنا به وظیفهات، تمام همت و تلاشت را برای نتیجه رساندنش
به کار میبندی.
در نهایت، این خداوند است که اگر بخواهد یک را صد، و صد را هزار برابر میکند.!
این روزها شهر پر است از یاد تو!
عطر تو تا کجاها که نمیرود.
دل آسمان که برایت تنگ میشود، بغضش میگیرد و بیهیچ بهانهای هایهای میبارد.
اینجا،
روی زمین. تمام کوهها و درهها، سنگها و صخرهها، گلها و سبزهها،
درختان کوچک و بزرگ، خشکیها و دریاها، حتی تمام پرندهها و چرندهها.
از اشکهای پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور میشوند و یاد تو
میافتند.
اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضیاند؛ همیشه غم دارند و احساس میکنند از اینهمه. کم دارند!
انسان، این موجود ناشناختهٔ ناسپاس! که نسیان و فراموشی با ذات و طبعش ممزوج شده است.
وقت نمیکند یاد تو بیفتد،
وقت نمیکند لبخند بزند،
وقت ندارد لذت ببرد،
وقت ندارد عاشق شود و بماند،
وقت ندارد و وقت دارد؛ برای آن چیزهایی که باید داشته باشد و برای آن چیزهایی که نباید!
من
اما دوست دارم مثل کوهها باشم، مثل صخرهها، مثل گلها و سبزهها، مثل
تمام پرندهها. من دوست دارم حالم مثل اینها خوب باشد! مثل اینها از یاد
تو مست و کیفور شوم. به هر بهانهٔ ممکن.
برف که میبارد و دانهدانه روی
زمین مینشیند، باد که میوزد و لای سبزهها و شاخههای درختان میدود،
روشنای خورشید که صورتم را گرم میکند، صدای پای موجهای دریا که تا ساحل
قدم میزنند، ابرهای سفید که مثل پنبههای درشت و صاف از آسمان آبی
میگذرند، و آسمانی که پر میشود از دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی. میبارد!
همه جا؛ هر اتفاقی، هر دیدنی و شنیدنی و بوییدنی مرا یاد تو میاندازد و بهوجد میآورد!
خدایا! من به هر بهانهای به دنبال یاد توام؛ حتی اگر در غیب و ندیدنی باشد!
من پرم از نقص و کموکاستها؛ اما دلتنگم! و ایمان دارم به این که دلتنگی نجاتم خواهد داد.
که بعد از نجات یافتن، قلبم در آغوش تو آرام خواهد گرفت. و چه لحظهٔ شیرینی خواهد بود لحظهٔ دیدارت!
الحمدلله رب العالمین.
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت معرفی این برنامه روی صفحه دیجیتال ثبت و ضبط میشه. اولا به نام خدا و ثانیا سلام بر شما. آقا بعد از سالها کش و قوس فراوان بالاخره مجوز این سری مجموعه رو مهر امضا کردیم که دیگه اینقدر عاصی نکنید مارو از بس پرسیدین خَرْضَجِّه چی شد خَرْضَجِّه چی نشد. مام از سر حوصله سیری و اضافات اعصاب این مجموعه رو درست نکردیم و نمیکنیم و نخواهیم کرد اصن. حسن ببین این چی نوشته تووش. اصن. الله اکبر لااله الا الله.
چار سه دو یک. حالا!
خَرْضَجِّه!
طنزی مطبوع که به حول قوه الهی هست و خواهد بود تا ابد ان شاالله. حالا بعضا بعضیا هستن یا پیدا میشن الکی میپرسن این یعنی که چی مثلا خَرْضَجِّه میخوای چی بگی حالا؟ در جواب اینها ما ابتدا زیر گازو کم میکنیم سپس به نشانه عاقل بودنمون یه جواب خاموشانه ای به این ابلهان میدیم که آره و این صوبتا و در نهایت به سکوتی 30 ثانیه ای بس مهیب و خوفناک به غاعله رضایت میدهیم که همانا سکوت نشان رضاست.
اما ختمت هواداران فعلی و آینده عرض کنیم که داخل این برنامه متنی قراره دلتنگیا و دلسنگیامون رو به فلفلی ترین شکل ممکن ابزار کنیم و از عمق وجود خَرْضَجِّه بزنیم که آقا این چه وضعشه مگه میشه مگه قرار نبود اونجوری و قرار بود اینجوری و قس علی هذا بشه که تهش نشه این.؟ ها؟ قرار بود یا قرار نبود؟ خب دوستان از اونور اشارت میکنن خودنگاه دارم که هنوز نه به داره نه به باره دلت نخواد همه رو توو قسمت اول بگی که ما هم ناچارا با سکوتی قابل حرفشون رو قبول میکنیم. چه کنیم دیگه دوستانن بالاخره.
خب میریم به بخش معرفی بخش ها. یعنی به عبارتی معرفی میکنیم آنچه بود و هست و خواهد بود را در برنامه خَرْضَجِّه.
1. بخش فیزیک سیالات(همان انرژی جنبشی و انرژی پتانسیل و حرکت)؛ در این بخش توضیح میدیم که چی شد حالمون این شد غمین شد چنین شد کمین شد کمونه کرد کنج عزلت -خیابونو مستقیم دست چپ کوچه اول در قهوه ای ته کوچه- بعدش تیکه تیکه شد ریخت یه جا جم شد جم شد، شد یه اینی که مییبینی وضع ما حالا بیا و درستش کن.
2. بخش بازی زیرپوستی(همان دستهای پشت پرده)؛ در این بخش ما اونچه را که هست رو کشف میکنیم. حالا نه که توهم کنید همه اونچه را که هست رو. نه! بلکه بخش هایی که زیرپوستی خودشو نشون میده و تقریبا یه مقدار ورم داره مشخص میشه کلا حالا من الان توو این شرایط چجوری درکتون بدم چطور میشه فیکو از اصلش فهمید؟ بذار یه چند قسمت بگذره خودتون میفهمید.
3. بخش رنگ و رو(همان آفتاب پرستیسم)؛ اینجا ما از روی اونچه که هست که در بالا کشفش کردیم میایم جوابو جای گذاری میکنیم توو بخش رنگ و رو که دقیق کدش درمیاد و حاصل نتیجه یه خفتی تووش هست که نگم برات در هر شرایط و حالت.
4. بخش پوست و مو(همان رنگ و رو)؛ اینجا تقریبا همون بالاییه به اضافه اول مشاوره و بعدش تحویل دم درب منزل رایگان.
5. بخش فشار خون مخاطب(همان میزان شدت و حدت شرح حال و فیدبک)؛ اینجا همون جاییه که گر میگیری از اوج خشم و تضاهر به خودسوزی میکنی اما ما با آبدوغ خیار حلش میکنیم سریع که پیچیده نشه.
6. بخش تبلیغات و موسیقی(همانا سخت و خشن)؛ در این بخش ما متن رو مینویسیم شما توو ذهنتون با ریتم مناسب پلی میکنین بعد وسطش تبلیغمونو میریم شما هم گوش میدید یعنی میرید گولشو میخورید مام به دو تیکه لقمه کوفتی مون میرسیم.
ضمنا بخش روایت هوای دلمون/تون هم داریم که به تدریج و در لحظه اعلام خواهیم کرد.
فعلا تا قسمت بعد!
درباره این سایت